خواب میم.الف.ن!
دیشب بعد اینکه یکم واسه خودم دل سوزوندمو واسه دلتنگی هام گریه کردم (دقیقا مثل گیلاسی! متولد اسفندی هستو کارش)و بعد نشستم فکر کردن که آخه باسه چی گریه کنم؟ و اینجوری خودمو گول زدم که چشم باید شستشو داشته باشه با اشک و خدای نکرده خشک نشه! و در عین حال یهو جدی شدم و تصمیم به خواب گرفتم این خواب جالبو دیدم که صدای خنده های خودمم میشنیدم. رسما در خواب متعجب بودم ولی شخصا میدونستم خوابه که دارم میبینم و جسما در خواب میخندیدم!
وسطهای خواب که داشت تموم میشد در همون حالت یهو تصمیم به بیدار شدن و نوشتن این خواب کردم ولی حسش نبود راستشو بخواین چشام انگار با چسب دو قلو بهم چسبیده بود و باز نمیشد اصلا.
یعنی هر چی زور میزدم بیدار نمیشدم. جسمم بیچاره بد جوری خسته اس و میخواد بخوابه طفلی!
خواب دیدم خوآ..من...ه ...ای داره با میم. الف.نون! گیم بازی میکنه شوما تصور کن اینها رو روی زمین نشستن و لپ تاپ! جلوشون با یه عینک سه بعدی بنفش در چشم که دارن با لپ تاپ ور میرن...
منم خیلی متعجب از بالای سر *خ* دارم نیگاه میکنم اتومبیل رانی رو! جمعیت زیادی در استادیم هستند و دارن جیغ میزنن. داشتم فکر میکردم که چرا اجازه دادن بیام اینجا و از نزدیک شاهد بازی باشم که یهو یادم اوومد خبرنگارم!
از اونور استادیوم فریادهای خ.ا.ت.می(۲) می اومد منم بطرف درب رفته و با ه. ا. ش. م. ی روبرو شدم که بدو بدو داره خودشو میرسونه به جایگاه! گویا خا*تمی در راه گیر کرده بود! ه.ا. ش.می میره یه جایی که انگار پایین منبره میشینه یه جای دنج. اون منو میشناخت مثلا خانواده بودیم!!! منم از کنارش رد میشم و سلام نمیکنم اونم کفری شده و من مثلا ندیدمش میگم:اع٬ سلام خوبید؟! اونم سلام میکنه و حال تک تک افرادو به همراه برادر نداشته ام میپرسه!
بعد گله میکنم که ما چرا کار نداریم ما لیسانس مملکتیم و بیکار وکلی درد دل میکنم و اونم آدرس سازمانو اینا رو میگیره و قول میده که پیگیرش باشه! ما هم خوشحال.
در همین حال بازی گیم تموم میشه خوآ*منه*ای با امتیاز ۱۹بر اًح*مد*ین*ژا*د که امتیازش ۱۷بود پیروز میشه.!!! ملت همچنان فریاد خا*ت*می(۲) سر میدهند. و من نمیدونم این شعارها چه ربطی به بازی گیم این دو نفر داشته!
بعد ها*ش*می بهم میگه که برم آب بیارم واسش! منم یه مشت گُل رز قرمز رو میریزم توی کاسه چینی انگشتی و توش آب میریزم ومیبرم واسش که میبینم خوابیده و یه چادر گل گلی نماز هم روش انداخته!
در همین حال که میخواستم برم بیدار میشه و میگه برام آب بیار منم اصلا نمیگم که آب اووردم و کنار سرته بلکه میرم یه شربت نعنا درست میکنم و بهش میدم!
در همین حال داشتم به ظرف نگاه میکردم و فکر میکردم که من چی بهش دادم که خورد . انواع شربت میاد توی ذهنم حتی م*شر*وو**ب هم به ذهنم میادو در آخر به این نتیجه میرسم که آره م**شرو***ب بوده! اینجا بود که صدای خنده خود را در خواب شنیدم و سعی در بیدار شدن کردم.
بعد تلاش فراووان جهت بیدار شدن و نرسیدن به نتیجه مطلوب اقدام به دیدن ادامه خواب کردم و اولش یکم فکر کردم که کجای خوابم بودم وقتی بهش رسیدم گفتم برم بیرون از محوطه و خبری از خا*ت*می هم بگیرم!
راه خروجی استادیوم خیلی وحشتناک و پر از آدم بود با یه عالمه پله و دربهای ورودی زیاد در بین جمعیت خاله ی خود را دیدم که همه دورش را گرفته ان! هر چه میگردم خبری از خا**ت*م*می نبود. نمیدونستم چرا دور خاله ام جمع شده اند و عکس میاندازند. گویا شخصیت سیاسی بزرگی بود و ما خبر نداشتیم. و در عین حال مردم داد میزدن خا*ت*می(۲)
ومن داشتم فکر میکردم که آیا من اشتباه میشنوم؟ توو همین گیرو دار تکانهای مادر مرا از خواب بیدار کرد و داشت میگفت که دارم میرم بیرون و ناهار چی درست میکنی؟!!
منم در خواب و بیداری گفتم که مرغ و باز خوابیدم. اینبار جز صفحه سفید در خواب چیزی ندیدم و خسته شدم و تصمیم به آشپزی گرفتم اونم خورشت بامیه!!!
نمیدونم چرا گفتم مرغ! ولی غذای خوشمزه ای شد جایتان خالی!
یاحق