عادت

اصولا قبل از خواب چشمامو میبندم و پاهامو تکون میدم فکر میکنم تا خوابم میبره

از برخورد پاهام به ملحفه ی پتو و تشک صدایی ایجاد میشه که خواهرم بدش میاد و میپره دو دستی پاهامو چند دیقه نگه میداره که یعنی تکونشون نده

منم همونجور بی حرکت میمونم تا دستشو برداره و دوباره تکون میدم

یهو این شعره جرقه زد تو کله ام:

هر کس عادتی دارد

دست در بینی اش میکند٬ کودکی.

و می جود کسی٬ شصتش را.

من هم عادتی دارم٬

چون هر کسی.

تکان میدهم پاهایم را٬

در شب ها

 

همینجوری...

گر بمیرد پسری / در قبر او روید گلی

گر بمیرند پسران / دنیا گلستان میشود

بازگشت غرور آمیز!

 این دومین باری بود که اومدم بصورت ان لاین واسه این پست از وبلاگم مطلب مینوشتم و برق میرفت یه بار دیشب یه بارم امروز ظهر. ومن همش حرص میخوردم، موهای سرم دونه دونه سفید شدن، کمرم شکست ، افتادم، زمین خوردم .واین اولین تجربه تلخ من در این زمینه بود خدا از این بلاها نصیب کسی نکند واگر هم کسی ادعایش میشود که ای بابا اینام چیزیه که باش بگی بیچاره شدم بدبخت شدم؟مردم هزارتا دردوبلا دارن!اونوقته که من عاجزانه از خدا میخواهم که همین بلا نصیبش کند تا بفهمد که من چه کشیدم. این وسطم هی خواهرم میگه توو ورد بنویس توو ورد بنویس.

خوب ما هم به قول دناتا جان یا همون هم رشته جان رفته بودیم توو اطلاع ثانوی و از اونجایی که پیش بینی میکردم ممکنه باز هم برم تو این جور فازها تصمیم برآن شدم بیام و اینجا واسه همتون توضیح بدم که جریان از چه قرا است که بعدها اگر خواستم بدون هیچ دلیلی باز هم بیامو بگم این پست تا اطلاع ثانوی تعطیله شما دوستان نگویید این چه وبلاگیه؟ یا چقد بی جنبه شدی؟ یا مارو گذاشتی سر کار و از این جور حرفا(حال کنین سیاست رو)

من اصولا همیشه پیش بینی شده پیش میرم برنامه ریزی دارم همه جوانب رو میسنجم فکر همه جارو میکنم یا همون سیاست دارم.

خوب از اونجایی که شب و عشقه واسه حرف زدنو نوشتن من الان واقعا حال ندارم چیزایی رو که دیشب یا به قول دوستم بامداد امروز نوشتم رو دوباره بنویسم.

حال هم نداشتم برم و دوباره شب بیام بنویسم یه جوری حالا مثلا زده شدم!

قبل از هر چیز باید بگم که من این روزا خیلی شکمو شدم و مامانم هم هی بهم میگه دختر شام رو باید حاضری و سبک خورد منم میگم شما حاضری بخورین من میرم واسه خودم شام درست کنم ولی در نهایت همه ازش میخورن. از بس که خوشمزه اس دست پختم.

دیشب یا همون بامداد امروز هم با یه بشقاب سالاد ماکارونی و یه لیوان نوشابه کنار دستم داشتم اون پست مرحوم رو مینوشتم بعد از اونم رفتیم چیپس پیاز جعفری با ماست موسیر میل کردیم نگران نباشید جای شما هم خوردم.

دلم نیومد این دوتا غذاهای آخرو دستورشو ندم تا شما هوس کنین و برین تو کف!

سالاد ماکارونی: ماکارونی شکل دار آبکشی شده/ سیب زمینی و هویج پخته و خرد شده/ خیار شور خرد شده/ کالباس خرد شده/ کنسرو ذرت / کنسرو نخود فرنگی اینا همه رو با سس فرانسوی و کمی آبلیمو و نمک قاطی کرده و در کنار نوشابه نوش جان کنید که فوق العاده اس.

یه نوع  غذا هم درست کردم که گوشت چرخ شده رو با پیاز فراوان رنده شده و کمی زرد چوبه و نمک و فلفل ورز میدیم مثل همون کباب کوبیده اس ولی اینو تو ماهیتابه happy call که احتیاجی به روغن نداره پهنش میکنیم و حلقه های گوجه فرنگی رو روش میذاریم و درش رو میبندیم تا خوب جا بیاد و پخته بشه این غذا هم فوق العاده خوشمزه اس.

منم که شکمو از اونطرفم نگرانم شکم در بیارم اونوقت همه بم میگن تو اینهمه به ما میگفتی رژیم بگیرو چاق شدیو ورزش کن و از این حرفا حالا خودت به این روز افتادی؟ کلاس ایروبیکمم که دیگه منظم نمیرم و همه دوستان و مربی ام رو هر بار جایی میبینم باید براشون توضیح بدم که چرا نمیتونم بیام و هر بار اینا برام بگن بلوک های جدید رو با چه حرکتی رفتن و من بیام خونه برم تو اتاق پذیرایی صدای ضبط رو تا آخر بلند کنم و چشامو ببندم یادم بیاد بلوک جدید با کدوم حرکت بود؟ استپ رو چطور برم؟ شاسه رو به کدوم طرف و چند ضرب انجام بدم؟ یا بی بی مامبو رو بعد از کدوم حرکت برم؟

اون وقتی که لاغر بودم میگفتن چقد لاغری الان که یکم چاقتر شدم میگن چه هیکلی ولی وقتی قدو وزنمو میپرسن میگن چقد وزن کم داری! من این وسط موندم یه دختر24ساله با170سانت قدو52کیلو وزن چند کیلو وزن کم داره از اون حسابایی که با ابن اعدادو ارقام میکنن. من فرمولشو بلد نیستم شما میدونین؟

خوب بر میگردیم به علتهای اطلاع ثانوی اول (جنگ جهانی اول!) و بقیه که پیش بینی شدن(هواشناسی!) جمعه گذشته آزمون استخدامی وزارت نیرو داشتم که اولای مرداد هم جوابش میاد واگه قبول بشم بعدش گزینشه و بعدشم مصاحبه اس و من اونوقته که باید برم رساله رو کامل حفظ کنم.

این جمعه که میاد نه جمعه بعدیش که2مردادمیشه هم آزمون استخدامی کارشناس اموزش واسه دانشکده کشاورزی میدم که در حال حاضر دارم دروس مرتبط با آزمونمو میخونم بعد از اونم 10 مرداد از طرف شرکتمون داریم میریم مسافرت محمودآباد بعدشم شخصی میریم تهرانو تبریز. یادش بخیر اون زمان که محصل بودم دانش آموزان ممتازو از طرف شرکت میبردن اردو چه حالی بود هرسال همین بساط بود بزن برقص و اردوهای پراز خاطره.

اون زمان با 7 هزار تومن کلی سوغاتی میخریدیم چقد گناه داشتیم واسه خودمون هیچی نمیخریدیم.

اون وقتایی که با اتوبوس میرفتیم توی راه شعر میخوندیمو کلی سوژه با شاگرد راننده ها داشتیم تو هتل هم با مهماندارا تو بازار هم با فروشنده ها. یادمه اول راهنمایی که رفتیم تهران بردنمون اردوگاه مثل سرباز خونه بود صبح زود با زور بیدارمون میکردن واسه ورزش به زور میبردنمون واسه نماز ولی بعدها دیگه توو هتل بودیم و بچه ها پررو تر شده بودن. چه دورانی بود چه قدر اون روزا خوب بود یادش بخیر.....

 بعد نوشت!: کشف کردم چطور به دست میاد

با تقسیم وزن خود به مجذور قدتان به متر .

اگر عدد بدست آمده در محدوده۲۵-۱۹ قرار داشته باشد در وزن قابل قبولی از حداقل میزان تا حداکثر آن قرار دارید.

فعلا...

سلام دوستان یه مدت نبودم مسافرت و آزمون های استخدامی حسابی وقتم رو گرفتن

همینجا از همه دوستانی که اومدن نظر گذاشتن و نتونستم بیام بهشون سر بزنم معذرت میخوام

فعلا اینجا تا اطلاع ثانوی تعطیله

 

بی ربط!

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته میگویم:خدایا٬ بی اثر باشد!

 

پ.ن: عاشق نشدم همینجوری خوشم اومد نوشتم  

دیگه بسه...

اگه میگن دشمنی ها دیگه بسه

واسه اینه که جهان از دشمنی ها پر شده پس دیگه بسه

اگه میگن که ستم ها دیگه بسه

واسه اینه که زمونه پره ظلمه

اگه میگن که وفا هم دیگه بسه

واسه اینه اونا میگن/آدما وفا ندارن/ هیچ کس رو بجا ندارن

اگه با مردن گلها/ از وفا تهی شه دنیا

همون بهتر که نباشه/ وفایی درون دنیا/ پس وفا هم دیگه بسه

اگه میگن بازی بسه/ واسه اینه که جوونا دیگه مردن

فقط اینجا موندن پیرا/ بازی بسه بچه ی بد

دنیا باید پر بشه از خستگی ها

اگه میگن شادی بسه/ خنده بسه/ گریه بسه

واسه اینه/ اونا سنگن/ نمی تونن که بفهمن

درها رو بستن به روشون

چشماشونو/ روی شادی/ رو حقیقت/ روی خوبی ها می بندن

اگه میگن زندگی هم دیگه بسه

واسه اینه /خوبا مردن

زندگی بدون سرمشق خیلی سخته

در نتیجه/ دیگه بسه

ای آدمای مهربونو شوخو باحال/ همه رفتن

زندگی بدون لبخند

خیلی سخته

پس

دیگه بسه....

(سیما/خرداد ماه ۱۳۸۸)