یلدای1388

امروز تشییع جنازه آیت الله منتظری بود وقتی خبر فوتشو شنیدم خیلی ناراحت شدم.

احتمالا مراسم هفته اشون هم توی عاشورا تاسوعاست مردم هم با لباسهای مشکی و سبز ایضا! میان مثلا عزاداری کنن واسه محرم یا مراسم هفته رو بگیرن یا سر همون جریانای سیاسی به قول بعضیا اغتشاش کنن کللن همه این سه تا رو با هم مخلوطش کنین همون بازی سیاسی میشه آخرش!

۱) معاشران گره از زلف یار باز کنید٬ شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید.!

۲) صحبت حکام ظلمت شب یلداست٬ نور ز خورشید جوی بو که برآید!

۳)روز رویش چو برانداخت نقاب از شب زلف

گویی از روی قیامت شب یلدا برخاست

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود.

این وسط میمونیم باید تسلیت بگیم یا شاد باش

 

 

من آمدم...

از وقتی رفتم سرکار کمتر فرصت میکنم بیام اینجا. برنامه خواب و خورد و خوراکم هم کامل عوض شده. قبلا ساعت دوازده یا یک ظهر بیدار میشدم بیشتر مواقع خواب بودم شبا هم تا دیر وقت بیدار بودم . سه وعده هم میخوردم ناهار، شام، آخر شب.

ولی الان صبح زود ساعت شش بیدار میشم تا ساعت دو که از کار برمیگردم  عصرشم میرم کلاس زبان، شب ها هم ساعت ده و نیم ، یازده دیگه خوابم. بخوام خیلی دیر بخوابم تا دوازده تحمل میکنم. در روز شش وعده هم غذا میخورم . دو بار صبحانه یه بارش تو خونه یه بارم تو اداره. ناهار، عصرونه، شام، آخر شب. چاق هم که نمیشم هیچ، خوش هیکل ترم شدم! همین امروز همکار خواهرم منو دیده میگه چقد خوش هیکلی چطوری غذا میخوری؟ میگم با قاشق چنگال!

یکم از کارمون بگم: خیلی خوش میگذره و راضی ام هر روز یه جریان واسه تعریف کردن دارم هربار یه اتفاق جالب می افته. سعی میکنم بیام اینجا هم  واسه شمام تعریف کنم و هم خاطراتو ثبت کنم .وبلاگ یه جورایی واسه من حکم دفتر خاطراتو هم داره .

اینکه من کجا  یا کدوم سازمان کار میکنم بماند ، فقط میگم که مدیر داخلی هستم. از اونجاییکه اینجا توی خوزستان اکثرا عرب زبان هستن وبعضی مراجعه کننده ها هم  عربی حرف میزنن  منم که هیچی نمی فهمم یه مترجم دارم عین این مربیای خارجی فوتبال همش داره واسم ترجمه میکنه اینا چی میگن . ولی خیلی هاشون فارسی هم بلدن . خلاصه که خیلی باحالن اینا.

من همیشه بلند حرف میزنم توی خونه همه میگفتن چقد بلند حرف میزنی سرمونو بردی توی دانشگاه همه میگفتن مال اعتماد به نفسته توی کلاس زبان هم دوستام میگن بس که بلدی! حالا توی اداره این طرز بلند صحبت کردنم خیلی به دردم میخوره همه عرب ها هم عاشقم شدن عشقشون رو عشقم لوله کشیده! اینقد دوستم دارن که کارهای مربوط به حیطه کارمندام رو از من میخوان یه جورایی انگار به همکارام اعتماد ندارن!منم وقت کنم براشون انجام میدم به قول م.الف خدمتگذار مردمی!

همین امروزم یه پیرزن عرب با چشمهای آبی و پوست سفید که چادر عربی هم پوشیده بود سر آستینشم یه حالت قلاب بافی داشت اومده بود و من مدارکی که باید می اورد رو بلند و شمرده براش میگفتم اونم اینقد کیف کرده بود که لپم رو گرفت گفت قربونت برم! منم اینجوری شدم. اصلا من گاهی وقتا شک میکنم اینجا مدیرم واقعا؟!

حالا یه جریانی رو براتون اینجا میگم. یکی از همکاران مادرشون فوت شدن و تا یه هفته نمی اومدن سرکار . مراجعه کننده هاشون همش می اومدن سراغ ما  میپرسیدن که خانم فلانی کی میاد وقتی میگفتیم هفته ی دیگه میپرسیدن چرا اینقد دیر؟  ما هم هی باید میگفتیم مادرشون فوت شدن که اینا دعوا راه نندازن.

خلاصه یه روز که برگشتم خونه تصمیم گرفتم یه برگ تسلیت بنویسم بزنیم پشت در اتاقشون که دیگه نیان از ما سوال کنن چی شده. همون شب نشستم تسلیت رو نوشتم و زدم توی فلاپی که فرداش صبح قبل از اینکه برم سرکار بدم ازش پرینت بگیرن چون پرینتر خودمون مشکل پیدا کرده بود.

فرداش همه مغازه های خدمات کامپیوتری بسته بودن و دو سه ساعت طول میکشید تا باز کنن. منم از یه بازاری رفتم یه بازار دیگه که اونطرف خیابون بود و به سازمان خودمونم نزدیکتر. خلاصه که داشتم توی پاساژ دربه در دنبال مغازه خدمات کامپیوتری میگشتم یه پسری هم داشت در مغازه شو (عکاسی) باز میکرد که منو دید وپرسید

_ میتونم کمکتون کنم؟

_ من دنبال مغازه خدمات کامپیوتری ام،  این طرفها خدمات کامپیوتری پیدا نمیشه؟

_ باید برید اون بازاری که اونطرف خیابونه.

_ من همین الان از اونجا برگشتم ، همه تعطیل بودن یکم زود اومدم.

_ کارتون چیه حالا؟

_ یه متن تسلیت توی فلاپی دارم میخواستم ازش پرینت بگیرم.

_ خوب بیاین پیش خودم پرینتر هم دارم براتون انجام میدم. بفرمایید.

منم وارد مغازه شدم اونم کامپیوترشو روشن کرد و فلاپی رو زد اما باز نمیشد . بعدش رفت تو مغازه جفتی فلاپی رو هم برد ببینه  اشکال از فلاپیه ؟ که دید نه اشکال از کامپیوتر خودشه و زنگ زد به دوستش که خدمات کامپیوتری داره و بهم گفت:

_  زنگ زدم به دوستم  مغازه خدمات کامپیوتری داره الان هستش اسم مغازه شم فلانه اونطرف خیابونه میتونید برید اونجا براتون انجامش بده.

_ الان دیگه خیلی دیرم شده باید برم سرکار نمیرسم دوباره  برم اونجا.

_ کجا کار میکنید مگه؟

_ فلان جا!(سازمانمون گفتم)

_ خوب شما برید سرکارتون خودم میبرمش شما ساعت 11 ،12 بیاین بگیریدش.

_ نه مرسی زحمت نمیدم بعدا میبرمش.

_ خواهش میکنم زحمتی نیست خودم اونطرفها هم کار دارم  مال شما هم انجام میدم. چند برگ براتون پرینت بگیرم؟

_ مرسی 2برگ پرینت بگیرین ممنون میشم.

خلاصه که خداحافظی کردیمو ساعت دوازده و نیم رفتم سراغشون، برگه ها رو بهم دادو گفتم چقد شدن؟ گفت 500تومن منم یه هزاری دادم گفت خرد ه ندارم منم گفتم بذارین تو کیفم بگردم ببینم خرد پیدا میکنم که دوتا دویستی و یه صد تومنی پیدا کردم بهش دادمو تشکر کردم اومدم بیرون.

خلاصه فردای همون روز صبح ساعت 9 اینجوریا ایشون تیپ کرده حموم ادکلن گرفته اومدن توی سازمانمون سلام کردو یه 500تومنی گذاشت رو میزم. گفتم این ماله چیه؟ گفت اون روز پول اضافه دادین بهم . گفتم نه من مطمئنم اشتباه نکردم وپول اضافه  بهتون ندادم. میگه نه شما اشتباه میکنین. میگم  والا نمیدونم ولی حالا قابل نداره. میگه نه خواهش میکنم و خداحافظی میکنه میره.

بیچاره اینقد هول شده بود و تابلو بود که  تا رفت همکارم شروع کرد بشکن زدن  و ای یار مبارک بادا خوندن!

منم هی به همکارم میگم یه روز خواستی عکس  بگیری بگو میبرمت پیش همین بعد مثلا میگه 3000تومن شد فرداش همین پولو بهت برمیگردونه!

حالا این آقا  رو هر با توی مسیر برگشتم میبینم انگار که از قصد میاد اونطرفا وایمیسته جدیدا هم به بهونه های مختلف تیپ کرده میاد . امروزم با کت شلوار اومده بود  اولش سلام کرد بعد گفت میتونم چند دیقه وقتتونو بگیرم؟ منم همونجا نشسته پیش همکارام خیلی جدی و عصبانی زل میزنم توی صورتش میگم خواهش میکنم بفرمایید. اونم میاد حرفای بی ربط میزنه و سوال میپرسه مثلا واسه دوستاش منم خیلی کوتاه جوابشو میدم اونم خداحافظی میکنه و میره اینقد هول شده بود و تپق میزد که خودمم شک کردم که اصلا میفهمه خودش چی داره میگه ؟

خلاصه که بیچارم کرده  نمیتونمم باهاش برخورد کنم چون به بهونه های مختلف و برای سوال کردن و اینا میاد منم اگه بهش بگم مثلا چرا میای؟ یا مزاحم نشید،  میگه من سوال داشتم و فلان .

خلاصه حکایتیه این عکاس ما،  بقیه خاطراتم رو هم توی پست های بعدی واستون میگم.

لبتون خندون، دلتون شاد، شیرینی زندگی به کامتان، سکه ی خوشبختی به نامتان

یاحق....................