"حقيقت"
ديگر هيچي بينمان نمانده است/ رفت همه آن چيزي كه بود ونبود/ نميدانم چرا كنار ميزني ديگران را براي ديدن من؟ / ميدانم دوستم ميداري و اينك نيز دلت تنگ شده است براي ديدنم! / آخر چرا ميخواهي دوباره عاشق شوي، وقتي كه ديگر هيچي بينمان نمانده است؟! / برنميگردد/ هيچ چيز/ بخواهي نخواهي همين است/ فاصله است بينمان،تا هميشه/ كنار نزن آدمها را/ بگذار در لا به لاي افراد گم بشوم/ و تو جستجو كني مرا در روياهايت! / بي دل شده ام/ سنگ دل شده ام./
وتو،/ ديگران را كنار ميزني/ وبا نگاهت به من مي فهماني كه/ هنوز هم هستي و ميخواهي مرا / به دنبالم مي آيي/ پيدايم ميكني/ لبخند ميزني و نزديك ميشوي/ وميگيري با تمام عشقي كه در چشمانت موج ميزند دستانم را،به گرمي/ سنگ آب ميشود در دلم/ ودوباره عاشق ميشوم من/
وبعد.../
كسي صدايم ميزند:
_ زود باش امتحانت دير ميشود./
و من از بهشت روياهايم،/
باز ميگردم/
به واقعيت!.../.