مناجات نامه قدیمی برای دوس  پسر قدیمی!

 جان بکنم ولی نمیرم   عزیزم درد تو آسان از دست ندهم!(ویلهم شگل)

سپاس باد یزدانی که تورا خل و چل آفرید تا همیشه فکر کنی خیلی آقایی و فلان فلانی...

سپاس باد ایزدان و اهورامزدای یکتا و بی همتا که به تو یاد داد سرت را بر سنگ بزنی و با RDحرکت کنی ویا در روزهای گرم و آفتابی به یاد مردمان سودان و آفریقای جنوبی همراه براوو که مخصوص کوچولوهاست در فضایی ملکوتی حرکت کنی!

سپاس باد ایزدان و فرشتگان را که به آن دیوونه Blak soskو آن دماغ زشتی که داشت و خودش هم به داشتن دماغ بزرگ و زشتش اعتراف میکرد و در میان دختران دشت دختران انتظار قدم برمیداشت وبا چشمان و نگاهی منگلی مرا به لرزه می انداخت. (۱)

و همچنین درود و صد درود بر ادیبان معروفی چون من که تورا در کنار رفتگر محله دیدم که لباس علی دایی پوشیده بودی ! (۲) وخودت هم همیشه اعتراف میکردی که در کنار رفتگر آرزوهایت را میبینی  وبرای آنها نقشه میکشی.

و درود و صد درود بر دوستان ناباب تو! که تورا از راه کج به راه راست کشاندند تا با حدیثی(۳) گفتگو را شروع کنی و در آخر جال و جنجال بپا داری و آن دوچرخه یMr  Redرا میگوییم(۴) که با دستانی پر از سرزمین آرزوهای شرقی می آمد.

قربان چشمان وزغی و دماغ لاشخوری و موهای کچل فرفری و شلوارک آستین بلند و بلوز پرتقالی ات شوم!

و درود و صد درود بر اینکه قرارومدار گذاشتی تا جون داری بمونی و من یا اون که خواست نمونه و خواست نمونی و تو به قول فریدون گفتی حذر از عشق ندانم نتوانم و ما گفتیم یا اون که نخواست بمونی گفت: آب آیینه ی عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است!

و واقعا هم  فردایش دلت را به دیگران سپردی واین است آزمایش انگلی و یا به قول بینشمون آزمایش الهی قلابی است وتو خل تر از آنی که بدانی ولی ندانستی.

و درود و صد درود بر آن روزهای آفتابی که اکنون چیزی جز خاکستر نمانده و در حال غروب آمدن است و دوباره آفتابی دیگر. ولی نه باتو!

توضیحات:

۱) یه بار سر ایستگاه منتظر سرویس مدرسه بودیم یه پسری مست کرده بود کنار ما ایستاده بود هی میپرسید دماغم گنده اس!؟

۲) لباس شماره ۱۰ علی دایی!

۳) دوست دختر تازه(هوو!)

۴) نام مستعار نامه رسانمون!

امروزی نوشت:

این متن ماله دوران راهنمایی من بود که توی دفتر خاطراتم نوشته بودمو خودم خبر نداشتم تا اینکه امروز پیداش کردم و خوندم و کلی ام خندیدم

باید اعتراف کنم که  این لحظه ها هیچ یادم نبود ولی وقتی خوندم همش یادم اومد عجب دورانی داشتیما چقد بیکار بودیم ها !

بعد نوشت:

نفس باد صبا٬ عشقی از جنس طلا٬ دوری و دفع بلا٬ لذت ماه خدا٬ همه تقدیم شما!

دوستان خوبم عید فطرتون مبارک نماز روزه هاتون قبول.

این پست رو قبل از اینکه رمضون تموم بشه گذاشته بودم ولی ثبت نشد سرعت اینترنتم پایین بود الان که درست شده میبینم که خودش ثبت شده و ما خبر نداشتیم

دیگه اومدیم این پایین مایینا عیدو بهتون تبریک بگم همین!

 

 

نمایشگاه عکس سیما!

بعله دیگه ما هم... بریم گزارش تصویری رو با هم ببینیم و نقد و تفسیرش کنیم!

**حذف شد**

به نظر شما این آقا چرا اینجور زل زده به عکس من؟

نگو زل نزده که اون تابلو دوربین مخفی هم داشته از چشمای بازدید کنندگان عکس میگرفته باور ندارین؟ اینم مدرکش!

**حذف شد**

اونقد نمایشگاهم طرفدار داشته که یه نقاش اومده همونجا از همین تابلو یه طراحیشو کشیده!

**حذف شد**

 حتی دیوید بکهام هم با موبایلش یه عکس بدون مجوز گرفتو داد که رو بدنش خالکوبیش کنن!

**حذف شد**

چند نفر کارگردان خیلی معروفم منو بخاطر چهره ام واسه فیلم ترسناکشون انتخاب کردن! نگاه کنین تورو خدا قیافه منه مهربون کجا و فیلم ترسناک کجا!

**حذف شد**

اونقد معروف شدم که عکسمو تو کتاب گینس هم گذاشتن اونم توی یه صفحه ی خاص واسه خودش با یه امضای خاص از من بالا در گوشه ی صفحه اش!

**حذف شد**

هری پاتر هم بخاطر تلاش گرانقدرم شمشیر جادویی اش رو بهم تقدیم کرد!

**حذف شد**

خلاصه که حکایت ما خیلی درازه و تو این پست نمیگنجه!

پ ن۱) تو تموم عمر وبلاگ نویسی ام که ۴ساله این اولین بار که عکس میذارم تو وبلاگم خودم که خیلی ذوق کردم با این متفاوت آپ کردن هام!

 

خاطره استاد شوشتری ما...

بعد از شروع کلاسها باخبر میشیم که استاد یکی از درسهامون تازگی ها اومده و تدریس میکنه استادی شوشتری جوان که لهجه ی باحالی هم داشت و تند تند هم حرف میزد وهمیشه هم با موتور می اومد دانشگاه

خوب جلسه اول اومدو خودشو معرفی کردو اسامی بچه ها رو از تو لیست خوند و باهامون آشنا شد وشروع کرد توضیح دادن در باب کتاب و فصل های آن. بخاطر لهجه و تند حرف زدنش خیلی حوصله مارو سر برده بود حتی نصف بیشتر حرفهاشم نفهمیدیم چی گفت

هر کدوم از بچه ها مشغول یه کاری بود یکی داشت نقاشی میکشید یکی داشت با بغل دستیش بصورت نامه نگاری حرف میزد یکی هم داشت با موبایلش ور میرفت و خلاصه ما هم که ردیف اول بودیم و عمرا کاری انجام بدیم بخصوص که استاد بیشتر به ما نگاه میکرد و بیشتر از ما نظر خواهی میکرد در همین گیرو دار یکی از پسرهای همکار در نشریه مون از راهرو رد شد و از پشت شیشه منو دید و دستی تکون داد به نشانه سلام منم که جو زده شده بودم از همونجا لبخند زنان دستم رو بلند کردم و سلام کردم حالا فکر کن سرکلاس ردیف اول استاد داره نگات میکنه تو داری بای بای میکنی!

که استاد بلند میگه خانم فلانی(البته فامیلمو گفت) دارین به کی دست تکون میدین؟

منم همون ته مانده لبخند بر لبم خشکید و قیافم اینجوری شدکه استاد همون جلسه اول فامیل بنده رو زود یاد گرفته درحالیکه قبلش هر کی یه چیز میگفت ازش سوال میکرد که فامیلتون چی بود؟ خلاصه خودمو جمع جور کردم که هیچی یکی از دوستان بودن یه چش غره هم بهش رفتم که به تو چه؟ فضولی؟ این همه بقیه دارن تابلو واسه خودشون یه کار میکنن اومدی به من بدبخت گیر دادی. خلاصه

در همین حال و احوال استاد متوجه میشه که بچه ها خیلی حوصله شون سر رفته و شروع میکنه پرسیدن که من چه روشی رو در پیش بگیرم که شما هم خسته نشید و جو کلاس فعال بشه.هر کس هم نظری میده منم که ساکت نشسته بودم یهو برمیگرده میگه خانم فلانی نظر شما چیه؟ شما چه جور روشی رو می پسندید؟ منم که دلخور بودم از اینکه مچم رو گرفته بود میگم که من نظر خاصی ندارم!

خلاصه با جمع بندی استاد به این نتیجه میرسه که هر فصل کتاب رو بده به هر نفر کنفرانس بدن و ازمون سوال بپرسه آخرشم خودش یه نکته هایی رو اشاره کنه.

منم شروع کردم غر زدن که ما حوصله کنفرانس رو نداریمو حوصله جواب دادن به سوال درسی نداریم عین بچه مدرسه ای هاست این روشو این حرفا اونم هی میخندید و میگفت چرا همینجوری خوبه تا شما حواستون جاهای دیگه نره

از همونجا هم شروع کرد فصل دادن به بچه ها فصل ۷ هم به من رسید و چون تعداد بچه ها زیاد بود چند فصل اخر رو نصف کرده بود بین بچه ها که کنفرانس بدن منم یه نگاه به فصل ۷انداختم دیدم که بلههه استاد نامردی کرده و بیشترین و سخت ترین فصل رو داده به من یه کلمه های قلمبه سلمبه هم توش بود . اومدم بقیه فصل ها رو دیدم فصلهای آخر خیلی کم بودن و استاد تقسیمشون کرده بود

منم دوباره شروع کردم غر زدن که استاد بی انصافیه فصل من از همه بیشتره بعد اون آخری ها رو که کمتره نصف کردین ماله منم نصف کنین من نمیتونم این همه رو کنفرانس بدم اونم هی میخندیدو میگفت که نمیشه دیگه تقسیم کردیم تموم

 بعد از کلاس بچه ها هی میگفتن استاد با تو لج کرده و خیلی تابلو بازی درمیاره واینا منم گفتم عمرا کنفرانس بدم جلسه های بعدی گذشت و هر کس فصل خودشو کنفرانس دادو تا اینکه رسید به فصل ۷وجلسه قبلش بدون اینکه سوال کنه فصل ۷با کی بود با خنده رو به من میکنه که خانم فلانی جلسه بعدی با شماست

منم تو دلم هی میگفتم بخور آش به همین خیال باش!

تا اینکه روز مبادا رسید و من دانشگاه رفتم ولی سر کلاس نرفتم به کل بچه ها هم سپردم که بگید من امروز ناخوش بودمو نیومدم بچه ها هم که بامرامممم. همین کارو کردن منم بیرون تو انجمن نشسته بودمو داشتم به ریش استاد میخندیدم در همین گیرو دار یکی از بچه ها منو توی راهرو فراخواند منم تو راهرو دم در یکی از کلاسا در حال صحبت و خنده بودم که یهو در کلاس باز شد و با استاد محترم چشم تو چشم شدم تا اومدم فرار کنم استاد نزدیک شده بود و منم صدا کرد: خانم فلانی

منم پررووو برگشتم و با خنده گفتم سلام استاد خوبید؟

اونم گفت علیک سلام موقع کنفرانست جیم شدی؟

منم گفتم استاد واحد عملی گرفته بودم کلاسم با کلاس شما هم زمام بود نتونستم بیام سرکلاستون! 

اونم گفت ساعت بعدی سرکلاست باش وگرنه بهت نمره نمیدم!

منم عصبانی رفتم پیش بچه ها اونام گفتن خودش فصلتو کنفرانس داد وقتی هم که وقت آنتراک تموم و اومد سرکلاس من با قیافه اخمو رفته بودم ته ته کلاس نشسته بودم محل استادم نمیذاشتم

که استاد در اومد گفت امروز یه دانشجو دارم که خیلی آروم شده

منم زود سرمو بلند کردم گفتم که استاد من همیشه آروم بودم!

اونم خندید و گفت دیدی؟ دیدی آخرش نتونستی یه لحظه توو کلاس آروم بشینی!

اینجا بود که بچه ها هم خندیدن و منم عصبانی از همونجا بلند شدم اومدم بیرون دیگه هم اصلا سرکلاسش نرفتم گفتم هر نمره ای میخواد بده من باز این واحدو برمیدارم!

نمرات ترم هم که زدن تنها کسی که نمره کلاسی اش کامل بود من بودم ٬و بچه ها همش میگفتن چطور تو اصلا سرکلاس نیومدی کنفرانستم ندادی نمره کامل بهت داد

ومن هنوز نمیدونم چه حکمتی توش بود! با این حال شایعه ی اینکه استاد فلانی عاشق سیما شده ومن بهش جواب منفی دادم تا ترم های بعد و فارغ التحصیلی همچنان بین  بچه ها موند چون اتفاقا بعد از همون سال دیگه استاد تو دانشگاه ما نموند و برای همیشه ما رو با یه علامت سوال گذاشتو رفت.

منم هی به شوخی میخوندم:

تو جووون بودییی چه وقتههه رفتنت بووود

 

بختیاری ها....

آرایشگر: شما کجایی هستین؟

من: خوزستانی دیگه!

آرایشگر: میدونم٬ منظورم اصالتتون بود!

من: آهان٬بختیاری

آرایشگر: از چش و ابروهاتون مشخصه!

من:

آرایشگر: ۴لنگید؟ یا هفت لنگ؟

من: ۷لنگ

دوستم: ۴لنگ ها باکلاس ترن!

من: کی گفته؟ ۴لنگ ها ۴تا برادر بودن٬ ۷لنگ ها ۷تا برادر بودن در نتیجه گوسفنداشون بیشتر بود پس ۷لنگ ها پولدارترو باکلاس ترن!

همه:

 

 

فرمول سلام کردن!

سلام٬ سلامتی میاره

سلامتی٬ نشاط میاره

نشاط٬ عشق میاره

عشق٬ ازدواج میاره

ازدواج٬ بچه میاره

بچه٬ مصیبت میاره

پس:

بهتره که هیچ وقت سلام نکنیم!

پ ن۱:موسیو گلابی هیچ وقت سلام نمیکرد و توی یکی از پست هاش "موسیو گلابی متعلق به شماست"بلاخره سلام کرد از اون وقت به بعد هم بعد از یک پست دیگر دره این کامنت دونیشو بسته به نظر شما واقعا درس داره؟!

پ ن۲: بابا منو متهم نکنین. دارم اراجیف میگم؟ باشه ولی این فرمول گنده بالا رو بهش ربط دادم !

پ ن۳: به سرم زده بیام از قدیما و خاطراتم بگم احتمالا از پست های بعدی شروع میکنم.

پ ن۴:یاده این جمله نمایشی ام افتادم: کو سلامت؟ کو علیکت؟ کو نونت؟ کو پرتقالت؟ زنکو شومی بده ما بخوریم!

پ ن۵: زیاد جدی نگیرین اون بالا رو  سلام "چیز" خوبیه

پ ن ۶:از شما میپرسم جوابه این آقا پسررو چی بدم؟

 

خواب عجیب!

دیشب خواب دیدم یه خانمی پیر و فوق العاده محجب یه جورایی مثل دبیر بینش دوران دبیرستانم میاد خونمون و یه کیف پر وسیله از مکه اوورده میگه شما اینا رو به همسایه ها و دوستاتون نشون بدین برام بفروشین٬ خیلی چیزا توش بود که من یه آینه ای بر میدارم که بهش مهره چشم زده بودن.

بخوانید تعبیرش را:

ابن سیرین میگه: آینه در خواب٬ مقام ومنصب است

امام صادق میگه: اگر دختری آینه در خواب ببیند شوهر میکند و نزد او عزیز خواهد بود!

از اونورشم ابن سیرین درباره مهره میگه: اگر کسی ببیند مهره یافت به اندازه ی مهره مال و ثروت پیدا میکند یا در سفر به آسودگی و راحتی میرسد

امام صادق هم میگه: دیدن مهره هفت نوع تعبیر دارد:

۱)زن! ۲)پیش خدمت و کلفت! ۳)کنیز ۴)مال ۵)ادب و فرهنگ ۶)فرزند ۷)نوکر وغلام

اینا رو قبول ندارین؟ خوب دیگه بقیه تعبیر و تفسیرها با خودتون

 

تکبیر شب!

بیهوده تکرار میشوم

در سرسرای شب

روزه ات را سخت میگیری

و سفت٬ مسح ات را!

در تاریکی گم میشوی

دکمه ای زده میشود

و باز پیدا میشوی

در تاریکی.

به صفحه زل میزنی

چقدر سخت است٬ انتظار

پنج دقیقه !

سه دقیقه !

و ناگهان

الله اکبر است که می پاشد

در سرسرای شب

بیهوده است!

بیهوده است.

 

پ.ن ۱: این شعرو از خودم نوشتم

پ.ن ۲: ماه رمضونه٬ در نتیجه این چند روزه نماز روزتون قبول