آخي كه چقدر دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود خوب دليل اينكه يه مدت نبودم برميگرده به اينكه امتحانام شروع شده بودنو تلفن شركتي قطع بود وهنوزم هست اين روزا اتفاقاي زياد وباحالي افتاد وما خودمونو بيشتر كشف كرديم خوب از خودم ميگم:اول از همه قراره 13 اسفند از طرف دانشگاه برم اردو مشهد جاي همتون خالي دوستان اينترنتي مشهدي من از همينجا آف بذارن منو دعوت كنن با دوستان تشريف فرما ميشيم با هم ميريم بيروون گشت ميزنيم! توو اين اردو قراره چادر بزنيم فكرشو بكن من با چادر چقدر باحال ميشه؟ رفتم پيش مسئول اردو گفتم بابا فقط واسه حرم يه چادر سفيد مياريمو خلاص كه گفتن نميشه بايد مشكي بيارين وقتي هم با ما ميرين بيرون سرتون كنيد منم گفتم آخه گلم من بلد نيستم چادر بگيرم رو سرم اصلا من چادر ندارم گفت بهت پول ميدم برو بخر منم ميگم بابا مسئله پولش نيست مثل اينكه شما از يه خانم چادري بخواين با مانتو كوتاهو تنگ وروسري بياد بيرون طرف ميگه بابا من نميتونم روسري يا شال رو رو سرم نگه دارم مام چادرو نميتونيم تحمل كنيم! گفت اين با اون فرق ميكنه بايد از در دانشگاه چادر سر كنيد منم ماتم برده بود همونجا كه يكي ازبروبچز باحال كه سال گذشته رفته بود اردو مشهد رسيد بم گفت سيما حالت گرفته چته؟منم هر چي بود با آبوتاب واسش گفتم طرف گفت بابا بيخيال اونجا اونا جز حرم باهاتون جايي نميان بازارو اينور اونورو خودتون هروقت دوس داشتين ميرين اونام كه باتون نيستن كه ببينن الكي دارن چرت ميگن بيخيال برو خوش باش!!! مام انر‍ژي گرفتيمو ايول گفتيمو باقي ماجرا...حالا هر كي با ما هماهنگه وميتونه بياد مشهد 13 اسفند با قطاراز اهواز حركت ميكنيم البته اگه برنامه مون به هم نخوره! اينم از اين راستي يه چادر ملي جور كردم وقتي ميپوشمش خيلي خانم خانمي ميشم اينقدر باحاله !
راستي كه من چقدر ترسوام همينجا ميگم رانندگي خيلي هنره ولي من دلو جراتشو ندارم آقا همه فاميلا هنوز 18 سالشون نشده دسته دسته دارن گواهي ميگيرن هي ميان پيش من ميگن سيما برو گواهي رانندگيتو بگيرآسونه هيچي نداره مام اغفال شديم به شوهر خواهرم گفتم ميخوام يكم امتحان كنم ببينم چه جوريه يادم ميدي؟ اونم گفت لباساتو بپوش بريم آقا ماشينو ورداشتيم با مامانموخواهرم وشوهر خواهرم رفتييم توو يه بيابون از كوچيك شروع كردن خواهرم رانندگيش خيلي خوب بود آخه قبلا تمرين كرده بود بعدش من بودم كه گند زدم ميدونين خيلي تمركز ميخواد من همه حواسم به اين بود كه الان پام رو بايد بذارم تو كلاج گاز ترمز فكرشو بكن بخوام رانندگي كنم ديگه حواسم به ماشيناي دوروبرم نيستو تصادف ميكنم همش يادم ميرفت كه وقتي ميخوام دنده عوض كنم بايد پامو بذارم رو كلاج همينجوري از يك ميرفتم دو هي داد بقيه در مياوومد دختر ماشينو داغون كردي ولي سرعتم خيلي باحال بود نميتونستم پامو كم فشار بدم رو گاز خلاصه با سرعت خفن داشتم سكته ميكردم اگر چه به پاي رانندگي مامانمو خواهرم نميرسيدم ولي ترمز كردن من از همشون بهتر بود همه يهويي ترمز ميزدن مام جابه جا ميشديم ولي من اينقدر آروم يواش اينكارو ميكردم كه مامانم ميپرسيد ترمز زدي؟ چقدر باحال وايسادي خلاصه از همونجا هي غر ميزدم كه من ياد نميگيرم مامانمم هي ميگفت نگوو اينجوري، بار اولت بود چند بار كه تمرين كني مسلط ميشي و... اين مامانم از وقتي كلاس يوگا رفته مثبت انديش شده خيلي زياد. بعد مثلا ميخواد به ما هم منتقلش كنه همش ميگه نگيد نميتونم نگيد بلد نيستم شما ميتونين ووو... خلاصه گفتم بابا بذارين من ليسانسمو كه گرفتم بعد اگه ارشد قبول نشدم ميرم رانندگي ياد ميگيرم!!! اينم از اين ولي خدايي خيلي سخته تا پيش از اين فكر نميكردم اينقدر رانندگي سخت باشه ولي حالا كه خودم تو موقعيتش بودم فهميدم شنيدين ميگن تا زمانيكه سختي نكشيدي معنيشو نميفهمي؟!!!(خودم نميدونم اين حرفو از كجا نوشتم همينجوري الكي دستم رفت تو اين حرفا!) بگذريم....
پوريا هم بزرگ شده و غير قابل پيش بيني خيلي فضولي ميكنه چند بار تا حالا
انگشتمو گاز گرفته نميدونين چه دندوناي تيزي داره اين انگشت بخت برگشته منم همش تو بانده البته باند خلاف يا باند قوري نه ها!!! يه دفه هم كه داشتم امتحانمو ميخووندم اوومد كتابمو از وسط نصف كرد نصفه رو گذاشت لا دندوناشو تاب ميخورد عين گربه است اين پوريا اصلا از همون روز كه به دنيا اومد همه بش ميگفتن گربه. تموم لباساش عكس گربه يا حرف كت گربه انگليسي دارن اسباب بازي هم گربه داره يه خرگوشم داره كه به خيال خودش گربه است خلاصه روزگارمو سياه كرده با اين فضولياش....
راستي يكي هست كه من نميشناسمش ولي با بچه ها بش ميگيم اميديه! چون ماله اميديه است خيلي باحاله يه جريانايي شده بود تووروزاي امتحان وحشتناك خنده دار منم نميتونم براتون بگم چون خصوصي بيده ولي يه علامت سوال گنده تو كله امه كه اي اميديه تو تا حالا كجا بودي كه من نديدمت؟!!!
خوب اينجا كه ميرسم يه چيزاي ديگه هم ميگم علي آقا شناختمت(خودتي)
آخرش اين رضا منادي رو نديديم ولي از كنار مغازش كه رد شديم باخبر شديم اگه اشتباه نكنم عمه شون فوت شدن تسليت ميگم بهشون گر چه اين خبر ماله چند ماه گذشته بود اگه بازاشتباه نكنم. خوب تصميم كبري گرفتم برم كلاس ورزشي نميدونم چي برم ولي شايد برم اروبيك مامانم ميگه تو فقط بلدي حرفشو بزني آره راست ميگه ولي من اينبار ديگه ميرم چون احساس خستگي و كوفتگي ميكنم بدتر از همه اينكه 3كيلو اضافه كردم و از48 اوومدم51 نميدونم چه طوري اينجور شد نميدونين چه حالي شدم الان يه مدته دارم رژيم ميگيرم ديگه وزن ثابتم تا الان 50 شده  ولي بم سخت نميگذره فكر اينكه شكم در بيارم وااااااااي خيلي وحشتناكه .بايد زود كلاساي ورزشي رو دوباره دنبال كنم.خوب يه چيز ديگه شوهر خواهرم ماشينش در اوومد من بهش گفتم از اين به بعد هر 5 شنبه جمعه ميريم آبادان آخه بابا همش كار داره وقت نداره اونم گفت هر5شنبه جمعه چيه؟هر روز ميريم! منم ميگم دمت آتيش ميبينين چقدر باحاله؟
راستي يه دفترخاطراتي دادم بچه ها پر كنن اين روزا به شدت ميخوام نظر بچه ها رو نسبت به خودم و خاطراتي كه با هم داشتيم بدونم همه ازم تعريف كردن و يه نفر بهم گفت شخصيت كودكانه ات رو حفظ كردي منم نميدونم خوبه اينجور باشم يا نه چون يه بارم بابام بهم گفت اين سيما هر سال كه ميگذره بچه تر ميشه!!! بعد به بچه ها ميگفتم خوبه اينجور باشم؟ اونام گفتن آره ولي با هر كس مثل خودش باش
مشكل اصلي اينه كه من خيلي خوش بينم!!! البته بد نيستا خودم خيلي خودمو دوست دارم به قول دوستام خيلي اعتماد به نفسم بالايه!!!بزن به تخته بابا
نكته اي كه بچه ها خيلي هاشون بهم گفتن درباره شاد بودنو صميميتي كه باهاشون داشتم بود ونكته منفي يه نفر بهم گفته بود كه من اولش فكر ميكردم خيلي لوس و ننري بعدا فهميدم كه اينجور نيست بعضي ها هم گفتن همش ميخواي خودي نشون بدي!!! نميدونم ولي من خودم با يه جمع بندي كلي از دوستان آشنايان فاميل خانواده اينجور ديدم:هنرمند، عاشق بچه بازي وشلوغ بازي،منظم،خيلي زياد سوال ميكنم وكنجكاو،مهربون،حسود، جنجالي،خوشبين،باحال گرم خنده رو، خوش استيل،جذاب، ترسو،احساساتي، زيرك،صادق،فعال وپويا.... بقيه اش رو يادم نمياد خوشحال ميشم نظر شما رو بدونم خيلي شد ديگه برم تا بعد
دوستتون دارم    قربون همتون سيما