سال گاو...

اتل متل توتوله

گاوه حسن چه جوره؟!

سال۱۳۸۸ پیشاپیش مبارک باشه

امسال که ساله گاوه ساله منه 

پس لازم دیدم رسما پست بذارم بگم سال گاوتون (عیدتون)مبارک!(از طرف یه گاوه! اسفندی!)

هیچ متن دیگه جز گاوه حسن به ذهنم نرسید!

شما میدونین؟

یاحق

تولدم

جمعه 23اسفند میلاد یگانه منجی عالم بشریت، در چنین روزی کودکی پا به عرضه ی وجود نهاد که سالها در کتابها آمدن آن را بشارت داده بودند پس از به دنیا آمدن این منجی بشریت به مدت هفت شبانه روز جشن گرفتند و چهل روز را تعطیل عمومی اعلام کردند و همگان بخاطر به دنیا آمدن آن کودک سجده ی شکر بجا آوردند و همه در این روز به یاد به دنیا آمدن آن منجی به جشن و پایکوبی میپردازند و عید نوروز را به خاطر قدوم مبارک این نوزاد پایه گذاری کردند خجسته باد این روز بزرگ.                                            

بر ما و بر تمامی موجودات این کره ی خاکی و افلاکیان واجب است که این روز را   همواره پاس بدارند و برای بوجود آمدن این نوزاد و لطفی که خداوند در حقشان کرد واین نوزاد را برای نجاتشان فرستاد همواره نماز شکر بگذارند.                                    

پس بهتر است دست از خواندن این پست از وبلاگ بردارید ودر قسمت نظرات تبریک بگویید و بروید وضو بگیرید و دو رکعت نماز شکر بجای گذارید.                         

آری این کودک کسی نیست جز اشرف مخلوقات: سیما            

عمر کمه صفا کن

اومدم آلبوم عکسای قدیمی مو نگاه کردم عکسای  باحال با قیافه های ضایع! چقد اون روزا خوب بود بیخیال همه چیز وبدون دغدغه فکری

وای که چقد تپل مپل بودم مامانم میگفت اصلا نمیتونستم زیاد بغلت کنم چون سنگین بودی/ عکسایی که با دوستام گرفتم توی دوره دبستان و راهنمایی عین پسرایی که میرن سربازی دو نفری کنار هم دستامون دور گردن هم یه لنگ پامونم جلو!/ یا دسته جمعی عین وحشیا داریم زل میزنیم به دوربین!/ یه عکس تکی کنار دریا دستم به کمر وبازم یه لنگ پا به جلو!/ یه عکسم دارم که با کتاب هنر آشپزی گرفتم اون موقع اول یا دوم دبستان بودم/ چند تا هم تو دوره های مختلف کنار تلویزیون دارم! انگار کنار یه اثر مهم از اختراع بشر ایستادم!/ چند تا هم توو دشت با گلایی که درست کردم انداختم/ یکیشونم هست دستام رو صورتمه انگار دوس ندارم عکس بگیرم مامانم داره داره سعی میکنه دستمو بیاره پایین که توو عکس صورتم معلوم باشه یه تل آبی خوشگلم رو موهامه  فکر کنم اون موقع مد بود که اینجوری عکس گرفته بشه یعنی دستامونو بذاریم رو صورت که یکی نازتو بکشه ودر همین حال عکس انداخته بشه  چون خواهرمم یه عکس اینجوری داره!/ توو عکسای شیراز هم همش بابا دستمو گرفته انگار خیلی فضول بودم از چشام شر میباره! کفشای پاپیونی براق هم مد بود بلوزمم مثل خواهرمه فقط مال من آبیه مال اون سفیده/  توی چندتا از عکسای تولدم کیک تولدمو مامانم درست کرده که با خامه و مربا تزیین شده چقد بامزه اس!/  حس و حال عکس گرفتن اون موقع ها با الان برام خیلی فرق داره عکسای اون موق ها همش یه خاطره ویه داستان واسه خودش داره.....

عید داره از راه میرسه ومن اصلا حال و حوصله اش رو ندارم امسال برام خیلی زود گذشت هنوزم که هنوزه هر وقت میخام جایی تاریخ بزنم بجا سال 87 مینویسم 86! هی مامانم میگه سیما تو نمیخای خرید کنی؟ منم میگم نه حوصله اش رو ندارم یه جوری وقتی بهش فکر میکنم احساس میکنم چقد بچه بازیه!

وقتی توبازار بچه ای رو میبینم داره خرید عید میکنه یاد بچگیا خودمو ذوق وشوق عیدم می افتم ومی خندم اینجاست که مامانه بچه هه وقتی بهت نگاه میکنه وتو هم سرتو میبری طرفش وبا لبخندی که روی لبته یه جوری بهش عمیق زل میزنی که مامانه شک میکنه داری به سلیقه بچه اش میخندی یا به چیزی که پوشیده یا توی صورتشه؟!/ یهو دلم خواست برم بهش بگم نگران نباش همه چیز روبراهه! فقط یاد کودکی هام افتادم! نرفتم بیخیال!

چند وقتیه رمان"صد سال تنهایی" مارکز رو دارم میخونم هنوز تموم نشده تا اینجاش که قشنگ بود ولی اسمها یه جورایی وسطای داستان خرتوخر میشن و تو باید با دقت به حافظه ات بسپاری تا یادت نره این "خوزه آرکادیو" یا "آئورلیانو" یا هر اسم دیگه که تکرار شده کدوم پسر یا نوه یا نتیجه ی "اورسولا" و "خوزه آرکادیو بوئندیا" بودن!

خوب امشب واسه شام ماکارونی درست کردم و خودم تنها نشستم ازش خوردم آخر شب هم که مامان بعده کارا خونه تکونی و خواهرم اینا اومده بودن داشتن ازش میخوردن هم نشستم باهاشون خوردم که مامان گفت: داشتی ناراحت میشدی که کسی از ماکارونیت نخورد؟ گفتم نه چطور؟ گفت آخه هی تبلیغ میکردی که بابا بیا ازش بخور خوشمزه شده، مامان چرا از شامم نمیخوری؟، بعدشم که خواهرت اینا اومدن هی میگفتی بیاین از ماکارونی بخورین دست پخته منه!

منم گفتم ناراحت نمیشدم شما نمیخورین از این ناراحت میشدم که اگه خورده نشه مجبورم واسه فردا ناهار ازش بخورم که من غذا تکراری دوس ندارم!

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون داشتم دق میکردم هیشکی ازش نمیخورد! آخه خیلی خوشمزه شده بود دوس داشتم بقیه هم بخورن

یاحق