عنوان ندارد....
""سكوت سرشار از ناگفته هاست""
دلتنگي هاي آدمي را،
باد ترانه مي خواند
روياهايش را،
آسمان پر ستاره ناديده ميگيرد
و هر دانه برفي، به اشكي نريخته ميماند
سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است
از حركات ناكرده
اعتراف به عشق ها نهان
وشگفتي هاي بر زبان نيامده
در اين سكوت
حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو
و من.
"مارگوت بيكل"
اينم يه شعر از خانم شاعر معاصر آلمانيMARGUT BICKEL" "كه بعضي شعراشو شاملو ترجمه كرده اين از همشون قشنگتر بود گذاشتم اول پست!
خوب خيلي وقته نيوومدم خاطره نويسي الانم از روز پنجشنبه19/7/86 مانور هلال احمرمون درهلال احمر ماهشهر برگزار شد ميگم كه شب قبلش همه فهم زنگ زد كه مياي مانور؟ منم كه بيكار بودم اونم صبح ساعت 8 ! گفتم باشه( اين باشه گفتنم بعد از يه مسئله اي قطعي شد فقط كافي بود يه اس ام اس بزنيم!) خوب هر چند كه اميدوار نبوديم از جمالشون ولي كلي ذوق مرگ شديم خلاصه صبح با كلي فكرو خيال(ناشي از شب بيداري!) با كسالت بي خوابي بيدار ميشيم و توي راه همش اين شعر تو ذهنم مي اوومد كه ميگه: لحظه ي ديدار نزديك است/ باز من ديوانه ام، مستم/ باز ميلرزد دلم، دستم/ باز گويي در جهان ديگري هستم/ هاي نخراشي به غفلت گونه ام را تيغ/ هاي نپريشي صفاي زلفكم را دست/ و آبرويم را نريزي دل/ اي نخورده مست/ لحظه ي ديدار نزديك است...................
خلاصه ميريمو ميبينيم از بين اين همه اعضا فقط 2 نفر اوومدن منم كه حالشو نداشتم مرتب به همه فهم ميگفتم كه ميخام برگردم خونه حوصله ندارم هيشكي نيومده اونم با هزار جور حرف و كلك منو نگه داشت تا اينكه ساعت 9 يه ده نفري درجا پيدا شدن والبته چشمتون بد نبينه از دور يه نور سفيدي داشت چشمك ميزد ما هم توو كف و توو شك بوديم كه ديديم اين نور سفيد لباس كسي بود كه بهم ميگفت اليسا!
خلاصه شوك بزرگي بود يعني نميدونم چي بود همينجور ماتم برده بود نميدونم چرا ولي هر چي بود خودمونو جم و جور كرديم و با بچه ها سلام اليك و دعوا كه چرا دير اوومدين؟!
هوا بد جوري گرم بود وقتي هم صف گرفتيم از بد شانسي توو آفتاب بوديم آخه پسرا صفشون زير سايه درخت بود ! خلاصه رژه رفتيم معرفي شديم ولي هر چي بود به پاي مانوري كه سال گذشته توو سربندر برگذار شده بود نميرسيد بچه مهد كودكي ها رو اوورده بودن انداخته بودن اينور اونور و بعدشم شلوغ بازي بود كه به علت كمي جا فقط چند نفر رفتن منم اولش خواستم برم ولي بعدش منصرف شدم مزخرف بود به خاطر همينم يه جا وايسادم به بقيه نگاه ميكردم از قضا يه پسر بچه اي بود كه هيشكي نميديدش وكسي كمكش نميكرد منم رفتم به نيك گفتم اين بچه هه روببين كسي كمكش نميكنه،گناه داره/ نيك هم يه نيگاه بش كردو كيفشو گذاشت و رفت سراغش بغلش كرد گذاشت توو آمبولانس(حال كنين زور بازو رو!) خلاصه بعدشم مصدوما رو برديم توو چادر منم ميرفتم توو چادر هي داد ميزدم يانگوم بزرگ وارد ميشود! بعد اينجا نيك اوومد گفتم اون پسركوچولوهه كه نجاتش دادي يادته؟ گفت آره. گفتم اونجا توو اون چادره . گفت: زنده است؟ حالش خوبه؟!!!
بعدشم رفتيم توو دفتر رئيس كه هم واسه اردو هم مشكلات و كم وكاستي هاي دفتر هلال توو دانشگاه حرف بزنيم فكرشو كنين 12 نفر درجا تلپ شده بوديم توو اتاق واسه يه اردو!
خلاصه بعدشم رفتيم خونه هامون ! اميدوارم هيچي رو به غير از بعضي حرفا كه خصوصي ان جا نذاشته باشم چون ديگه چند روز ازش گذشته.
امروزم همه فهم زنگ زد گفت كه ثري كه همش دم از خودكشي ميزد بلاخره با فرد مورد علاقه اش عقد كرد! خيلي عجيبه با اين همه توصيه ها و نصيحت هاي ما مبني بر اينكه نامزد كنيد نه عقد آخرش عقد كرد!
بهش تبريك ميگم واميدوارم خوشبخت بشن و همچنين اميدوارم همه به اون فرد مورد علاقه شون برسن.
فردا دارم واسه كار پروژه ام ميرم اهوازكتابخونه مركزي دانشگاه جندي شاپور همه فهم مرتب زنگ ميزنه ميگه كه فردا حتما بياي/ كارت دانشجويي يادت نره/ كتاب فلان يادت نره/ اين آخري هم زنگ زد ميگه كتاب رازهايي درباره مردان رو هم بيار!
ميگم بابا جون ما ميريم اونجا فقط سرمون توو پايان نامه ها باشه اينو ميخاي چكار؟ بگذريم.....
پوريا هم بزرگ شده حرفاي قشنگ قشنگ ميزنه شيرين كاري ميكنه به مارمولك ميگه مومولك به انگور ميگه انور وقتي هم ميگم كي از همه خوشگل تره داد ميزنه ميگه: من!
باباش پاهاشو اوورد بالا گفت پوريا بيا جورابامو در بيار! پوريا از دور دستشو گذاشت توو بيني گفت بو!
يعني پاهات بو ميده!!!
خلاصه اينم از اين خسته ام شد ديگه حرفي ندارم لبتون خندون دلتون شاد
ياحق باي
يكشنبه 21/7/86
..........................................................................................................................................
سلام من اين نوشته هاي بالا رو وقت نكردم اون روز بزارم
خوب روزدوشنبه 22 مهر منو چند نفر از بچه ها رفتيم اهواز از همون اولشم معلوم بود چه بلاهايي سرمون مياد دره اولي كه رفتيم گفتن از اون يكي در بريد مام اينهمه راهو توو گرما دويديم تا رسيديم به در دومي حالا اينجا بايد كارت دانشجويي گرو ميذاشتيم!(با وجود داشتن معرفي نامه!) خلاصه رفتيم كتابخونه مركزي و ميبينيم برق ندارن و......... تبديل به سوسك شده و اينجا دوستان لطف ميكنن و اون پايان نامه هايي رو كه قبلا اومدن يادداشت كرده بودن اسمشو ميدن واسمون در مي آرن به خير گذشت ولي....... شما بايد كارت عضويت داشته باشيد تا بهتون بديم! خداياااااااااااااا بابا ما از ماهشهر اوومديم ما معرفي نامه داريم ما فلان ما بهمان نشد كه نشد بعدشم تصميم گرفتيم يكي رو پيدا كنيم كارتشو بهمون قرض بده از يه پسر خوب و مهربون گرفتيم اولش من گفتم از دخترا بگيريم ولي به قول دوستم دخترا عمرا كارتشونو بدن!
خلاصه يه 4 5 تايي پايان نامه بهمون دادنو دست به كار شديم اينم به خير گذشت بچه ها واقعا راست ميگن من خوش شانسم الانم اگه باهاشون نبودم شك نداشتم كه دست خالي برميگشتن.
من نميدونم چرا هيچ وقت دخترا با دختراي ديگه و پسرا با پسراي ديگه نميسازن البته من خودم كه اينجور نيستم ولي فكر ميكنم خيلي ها اينجور باشن خلاصه قطار برگشت ساعت 35/3 بود كه ما ساعت 12 ديگه كارمون تموم شده بود و دوستم پيشنهاد داد با همين سرويساي داخل دانشگاه اينقدرسر دانشكده ها تاب بخوريم تا ساعت 2 بشه بعدش بريم راه آهن كارون!
كلي خنديديم
خوب اينجاي راه از بس از پله ها بالا پايين رفتيم از بس دويديم از بس توي سالن پاهامونو قرچ قرچ ميكشيديم پاشنه كفش يكي از بچه ها در حال سقوط بود اينجا بود كه تصميم گرفتيم بريم بازارتا يه كفش بخره كه ديگه اگه واقعا كنده شد سوسك نشيم خوب توي بازار هم كه كلي افتضاح به پا شد حالا ميخ كفش زده بود بالا بابا هي من ميگم كفش اسپورت بخر هي ميگه نه حقشه هر بلايي سرش مياد بعدشم رفتيم كتابفروشي رشد اينجا هم سوسك شديم چون كتابايي كه ميخواستيم نداشتن!!
خلاصه من كلي گير داده بودم كه برگرديم حوصله گرما رو ندارم هر چند تبديل به سوسك شده بوديم ولي سرعتمون از سوسك كمتر بود و من داشتم فكر ميكردم كه شايد لاك پشت شديم ! خلاصه نميدونم چه جوري شد كه رسيديم راه آهن و من همش ميگفتم رسيديمو رسيديم! كاشكي نميرسيديم! توو راه بوديم خوش بوديم ! سوار لاك پشت بوديم! توو سالن انتظارهم كه كلي جريان داره وحوصله اش رو ندارم اينجا بگم هر چي بود آخرش رسيديم خونه و من عهد بستم كه ديگه پامو توو يه همچنين دانشگاههايي نذارم چون خيلي سخت ميگرفتن بهمون اونم به ما كه مهمان بوديم .![]()
يا حق/ باي![]()